متن های زیبا | ||
|
در ساحل زندگ ی مشغول قدم زدن با خدا بودم ... لحظه ها مثل نسیمی صورتم را قلقلک میدادند ... رد پای منو خدا با هرقدم بر روی شن ها اثری باقی میگذاشت... ناگهان در سراشیبی سختی فقط یک ردپا باقی میماند! بعداز گذر ان سراشیبی دوباره ردپاها دوتا شدند! از خدا پرسیدم:چرا مرا در موقع گذر از سختی تنها گذاشتی؟ خدا لبخند گرمی زدو گفت:من تو را در ان موقع تنها نگذاشتم. تو در ان موقع در اغوش من بودینظرات شما عزیزان: Behnaz
![]() ساعت22:07---27 مرداد 1393
کاش میشد تا خدا پرواز کرد پای دل از بند دنیا باز کرد کاش میشد از تعلق شد رها بال زد همچون کبوتر در هوا حكيمه
![]() ساعت20:20---27 مرداد 1393
سلام
واقعااااااااا لذت بردم مررررررررررسي گلم ایرانمنش
![]() ساعت14:46---27 مرداد 1393
سلام . ممنون گلم که به من سر زدی . آره مطالبی که با مثال آنها را باز کردم . اکثرا نوشته های خودمه .ضمنا در وبلاگ قدم در وادی عشق هم مطلب نوشتم ببین. بعضی نظرات تأیید نشده نظرات خصوصی است و من فکر چون خصوصی اند نباید آنها را به نمایش بگذارم .
پاسخ: سلام. عالی بود مطلبتون. خیلی خوب نوشتید. ممنون |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |